داستان‌ نویسی با هوش مصنوعی

در این صفحه، داستان‌هایی را می‌خوانید که با کمک هوش مصنوعی ساخته شده‌اند. داستان‌هایی بامزه، خلاقانه و گاهی شگفت‌انگیز…
شگفت‌انگیزتر از همه اینکه نویسنده‌شون بچه‌ها هستن! و با کمک هوش مصنوعی این داستانها رو خلق کردن. اگر کار با هوش مصنوعی را بلد باشید داستان نویسی با هوش مصنوعی لذت بخش است

سام سال افزون

داستان اول: پروژه‌های علمی از نوع پسرونه!

سام سال افزون، کلاس سوم، مدرسه شاهد

تو مدرسه‌ی پسرونه‌ی بعثت، یه روز خانم کاظمی با یه لبخند مرموز وارد کلاس شد و گفت:
“بچه‌ها! هفته‌ی دیگه باید پروژه‌ علمی بیارین. خلاق‌ترین پروژه نمره‌ی اضافه می‌گیره!”
همین یه جمله کافی بود تا کلاس مثل آتیش‌بس روشن شه. پسرها با صدای بلند بحث می‌کردن، و سه نفر، طبق معمول، تصمیم گرفتن دنیا رو نجات بدن: آرش، علی و فرشاد!

آرش که همیشه فکر می‌کرد یه نابغه‌ی الکترونیکی کشف‌نشده‌ست، گفت: “من ربات پیتزاساز می‌سازم!”
روز ارائه، رباتو آورد. روشنش کرد، یهو ربات شروع کرد دنبال بچه‌ها دویدن و داد زد: “پیتزا کجاست؟ من گرسنمه!”
آخرشم معلوم شد موتور جاروبرقی باباشو اشتباهی وصل کرده بود!

علی یه کامیون اسباب‌بازی آورده بود و با غرور گفت: “این کامیون خودش از خونه تا مدرسه میاد!”
وقتی روشنش کرد، کامیون عقب رفت، خورد به میز خانم کاظمی. اونم خندید و گفت: “آره، معلومه که خیلی هوشمنده، چون داره از کلاس فرار می‌کنه!”

نوبت فرشاد که رسید، یه جعبه گذاشت رو میز و گفت: “این کیت کمک‌های اولیه برای گربه‌هاست!”
خانم کاظمی بازش کرد، دید توش یه بطری آب، یه دستمال و یه کلاه تولد گربه‌ایه!
فرشاد جدی گفت: “اگه گربه زخمی شه، اول با آب آرومش می‌کنی، بعد دستمال، بعدم کلاهشو می‌ذاری که حالش خوب شه!”

خانم کاظمی با خنده گفت: “پروژه‌هاتون علمی نبود، ولی واقعاً یه چیز دیگه بود… مخصوصاً تو بخش خلاقیت و طنز!”

از اون روز به بعد، تو مدرسه‌ی بعثت یه قانون نانوشته درست شد:
“هر پروژه‌ای که خانم کاظمی رو بخندونه، نمره‌ش از همه بیشتره!”

این داستان رو دوست داشتید؟ در قسمت نظرات در موردش صحبت کنید

داستان دوم: قلعه اژدها پیکر: از شکوه گذشته تا بی‌توجهی امروز

مهراد کامیاب، کلاس چهارم

قلعه اژدها پیکر، روزگاری یکی از مهم‌ترین دژهای دفاعی ایران بود. ساخته‌شده در دل کوه‌های لار و با دیوارهای مستحکم و برج‌های عظیم، این قلعه در دوران ساسانیان و اسلامی به عنوان پناهگاهی برای مردم و خط دفاعی در برابر حملات دشمنان عمل می‌کرد. در دوران صفویه، قلعه به نقطه‌ای استراتژیک تبدیل شده بود که نه تنها محافظت از منطقه، بلکه نمادی از قدرت و شکوه آن دوران به شمار می‌رفت.

هر گوشه از این قلعه در گذشته پر بود از شور و هیاهو؛ صداهای مبارزات، رفت‌وآمد سربازان، و زندگی مردمی که در آن پناه می‌بردند. دیوارهای آن شاهد هزاران قصه‌ی تاریخی و پر از افتخار بودند. از طریق دروازه‌ها و برج‌های دفاعی، قلعه همانند اژدهایی عظیم به نظارت بر دشت‌ها و کوه‌های اطراف می‌پرداخت.

اما امروز، این قلعه با همه‌ی شکوه گذشته، در سکوتی عمیق غرق شده است. کمتر کسی به آن توجه می‌کند. مردم دیگر در کنار دیوارهایش زندگی نمی‌کنند و به‌جای صدای مبارزات و جنگ‌ها، تنها سکوت و فراموشی به گوش می‌رسد. گردشگران کمی از آن بازدید می‌کنند و بسیاری از آن به‌عنوان یک یادگار تاریخی دور افتاده، یاد می‌کنند. در حالی که این قلعه باید یادآور قدرت و عظمت گذشته باشد، امروز کمتر کسی به سراغش می‌رود و بسیاری حتی نمی‌دانند که چه داستان‌های بزرگی در دل دیوارهای آن نهفته است.

درگذشت زمان و بی‌توجهی به میراث‌های فرهنگی و تاریخی باعث شده که قلعه اژدها پیکر، که زمانی نماد شکوه و افتخار ایران بود، امروز به گوشه‌ای فراموش‌شده و کمتر شناخته‌شده تبدیل شود. اما این قلعه هنوز هم بر فراز کوه‌ها ایستاده است، با تمام غرور گذشته، منتظر است تا دوباره توجه مردم و مسئولان به آن جلب شود و به‌عنوان یک گنجینه‌ی فرهنگی و تاریخی دوباره احیا شود

این داستان رو دوست داشتید؟ در قسمت نظرات در موردش صحبت کنید